شبی در خویش چون آوار خواهم مرد ، می دانم !
شبی تنها و بی کس گوشه دیوار خواهم مرد ، می دانم !
تمام لحظه ها در آرزوی دیدنت پژمرد
شبی از انتظارت یار خواهم مرد ، می دانم !
میان عشق و نفرت باز هم تردید می بینم
شبی در خواب یا بیدار خواهم مرد ، می دانم !
تمام هستی ام غرق نیایش بود ، اما باز
شبی با دستهای خالی و تبدار خواهم مرد ، می دانم !
نمی دانم که خواهم مرد پیش تو ، نمی دانم
شبی دور از وطن در حسرت دیدار خواهم مرد ، می دانم !
شبی با چشم های باز خواهم خفت ، می دانم
شبی بیدار ، چندین بار خواهم مرد ، می دانم ! ! !
فرزانه خانی میبدی