سید هادی کسایی زاده روزنامه نگار نوشت: محمدرضا شجریان استاد آواز ایران روزهای پرطمطراقی را در سال های آخر عمرش پشت سرگذاشت. شاید باورش برای ایرانی هایی که ۵۰ یا ۱۰۰ سال پس از ما زندگی خواهند کرد سخت باشد. مگر می شود یک استادی در این سطح زنده باشد اما صدا و سیمای کشورش نوای ماندگار و تکرار نشدنی «ربنای» او را قبل از اذان مغرب در ماه مبارک رمضان حذف کند؟ مگر می شود کشوری اسلامی و ایرانی مجوز کنسرت استادی در این سطح را صادر نکند؟ آیا می توان افرادی در جایگاه و مقام محمدرضا شجریان را دشمن مردم، سیاست زده، فتنه گر، یاغی، دشمن حکومت و غیره … نامید.
فردی که از بسیاری از مسئولان کشور ارزش و جایگاه بالاتری داشته و برای ایران از بسیاری از مدعیان عاشقانه تر و مسئولانه تر دینش را ادا کرده است. در کنار تمامی حاشیه های تشییع پیکر استاد شجریان شنیدن یک روایت فراموش نشدنی برای ایرانیانی که این داستان را می خوانند شیرین است.
مراسم تطهر و غسل استاد شجریان در بهشت زهرای تهران
روایتی از مراسم تطهر و غسل استاد شجریان در بهشت زهرای تهران که در گفتگو با جوانی که او را تطهیر داد بیان می کنم: «از کودکی علاقه زیادی به موسیقی سنتی داشتم و کارهای استاد را بسیار دنبال می کردم. وقتی خبر فوت استاد را شنیدم خیلی متاثر شدم. سوال کردم استاد چه وقت برای تطهیر به بهشت زهرا(س) منتقل می شوند؟ همکارن گفتند: امشب! اما من آن شب شیفت نبودم و به خانه رفتم. وقتی صبح به محل کار برگشتم گفتند استاد را هنوز تحویل ندادند. تا اینکه ۱۷ مهرماه ساعت ۱۸ عصر استاد شجریان را برای تطهیر به غسالخانه بهشت زهرا(س) آوردند که من هم همان روز شب کار بودم.
در این ساعت ها معمولا میتی را تطهیر نمی کنیم مگر اینکه شرایط خاص باشد. (مسئولان- چهره ها- هنرمندان و …) برای همین غسالخانه خلوت بود و در کنار من سعیدخال مدیرعامل سازمان و برخی از مسئولان سازمان بهشت زهرا(س) تشریف آوردند.
پیکر استاد را با احترام روی سنگ غسالخانه قراردادیم. معمولا برای آغاز تطهیر لیف بزرگی داریم که پس از خیس کردن و استفاده از موادشوینده بدن آن را بلند کرده و تکان می دهیم تا کف کند. همینکه لیف را بلند کردم احساس کردم موهای بدنم سیخ شد. بدنم سرد شده بود. به چهره استاد شجریان خیره شدم. نام استاد کم نامی نبود. من و استاد در کنارهم قرارداشتیم. لحظه ها و صحنه های عجیبی بود. ربنای استاد روزه ما را افطار می کرد و وقتی لیف را روی بدن استاد کشیدم گفتم: مرغ سحر ناله سرکن … وقتی استاد را تطهیر می کردم دستهایم می لرزید.
با صدای ربنا استاد را غسل و تطهیر دادم
شاید به دلیل آن علاقه و خاطراتی بود که با صدا و نوای استاد داشتم. یک لحظه یادم رفت مراحل تطهیر را درست انجام می دهم یا نه … یک مرتبه یکی از دوستانم با گوشی تلفن همراهش نوای ربنای استاد را پخش کرد. وای وای چه حالی بود. به خدا قسم شما نمی توانید آن لحظه هایی که من داشتم را تصور کنید. و من با صدای ربنای استاد را غسل و تطهیر دادم و تمام روزه ها و سفره های افطاری از کودکی تا امروز در ذهنم مرور شد. شاید اولین بار بود که در حضور مدیرعامل بهشت زهرای تهران میتی را غسل می دادم. اما آن لحظه فراموش کردم که آقای سعید خال هم حضور دارند.
حتی خود ایشان هم در فضای ربنا بودند و دعا می کردند و همه گریستیم. استاد را با خلعت بهشت زهرا(س) کفن کردیم و با دستخط خودم روی کفن نوشتم: «محمدرضا شجریان» و تا صبح چند بار رفتم سردخانه و برای استاد فاتحه فرستادم. ساعت حدود ۴ یا ۵ صبح بود که نوای «مرغ سحر ناله سرکن» فضای غسالخانه را پرکرد. وقتی آمدم بیرون دیدم جمعیت زیادی سحرگاه پشت درب غسالخانه شعر مرغ سحر را می خواندند. باورم نمی شد که این جمعیت حتی زنانی با فرزند نوزاد آمده بودند. خیلی به خودم افتخار کردم که استادی که مردم ایران او را دوست دارند من او را تطهیر دادم.
پایگاه جامعه خبر