کاسب های قدیمی آدمهای معمولی هستند که خاطراتی در دل و سینه خود دارند که نقل آنها می تواند باز کردن کردن روزنه ای به روی زمان گذشته برای اندرز و انگیره باشد.
شاید دیر باشد بیان خاطراتی که روزها و شبهایی شنونده آن بودم و بر روی کاغذ نیاوردم.
ماشاالله امامی پدر شهید هدایت امامی و کاسب محله بشنیغان میبد از زمانی می گفت که پنجه بر تارهای سوار شده بر دستگاه زیلو بافی می زد ، روزهایی را به یاد می آورد که همراه با برادرش مسافتی طولانی را طی می کردند و با رفتن بیابانهای روستای علویه و نیوک هیزم جمع آوری می کردند و بر پشت شتران نهاده و برای گرم کردن حمام محله بشنیغان که آن زمان پدر و مادرش با همکاری یک نفر از هم محله ای ها آن را اداره می کردند، می آوردند.
اوبارها از زمانی تعریف کرد که پدر و مادرش در فصل رسیدن میوه ها باغهایی را اجاره می کردند و آنها باید برای چیدن میوه های انار و زردآلوهای آبدار به باغ بروند و به پدر و مادر خود کمک کنند.
وی از زمانی حکایت کرد که تصمیم گرفت برای کسب درآمد بیشتر پنهان از چشم پدرش به آبادان رود و پدرش فهمید و او را در استراحتگاهی با در دست داشتن شلاق بالای سر خود دید ،آن روز پدرش همراه با کتک زدن از راه رفته بازگرداند.
مدتی بعد خودش او را همراه با نصیحت همراه کاسبانی کرد که برای کسب درآمد به آبادان می رفتند .
او در آبادان در ابتدا شاگردی کرد تا توانست شاطر نانوایی شود و بعد از اینکه شاطر کارورزیده ای شد راهی کشور کویت گردید.
گاهی خاطراتی تعریف می کرد از مشغول شدن در دکانهای نانوایی کویت و آبادان که یا اجاره می کرد یا برای صاحب مغازه کار می کرد.
این خاطرات شیرین و گاهی تلخ از کار کردن در پای تنور نانوایی و پخت دسته دسته نان و گاهی ورشکسته شدن ، اعتبار کاسب و داده شدن بدهی اش بر اساس اعتباری که داشت حکایت می کرد.
سالهای زیادی به آبادان و کویت برای نانوایی کردن رفت و آمد داشت و چند سالی را نیز همراه با خانواده در آبادان رندگی کرد.
زمان شروع جنگ در کویت به میبد برگشت و در دکان بقالی که چند سال قبل آن راه انداخته بود و توسط فرزندانش اداره می شد مشغول به کار شد.
از آن زمان کاسب محله بشنیغان شد کاسبی که به فروختن جنسهای کوپنی معروف بود مغازه اش همیشه از اذان صبح تا نیمه های شب باز بود و کارگران هر روز صبح از وی خرید کرده راهی محل کار خود می شدند.
اگر یک روز صبح مغازه اش بسته می ماند صدای کوبیدن در منزل توسط مشتریانی که به خرید کردن از وی عادت داشتند شنیده می شد.
او حتی در سن ۸۶ سالگی عاشق مغازه داری و کاسبی کردن است و مغازه اش در خیابان امام میبد هنوز دایر است .
افسوس که نفسهایش بر تخت بیمارستان به شماره افتاد و به دیار ابدی شتافت.