زمان مثل برق می گذرد ودر گذر زندگی با اندک نگاهی به عقب اگر بخواهیم کوله باری از تجربه برای تربیت نسل جدید در اختیار داریم. باور کردنی نیست. کوله بار زندگی را از دوش خود انداختهایم و گذشتهها از یاد بردهایم.
همه ما در شهر و دیار خود و در کوچه پس کوچههای زندگی خاطراتی تلخ و شیرین به یاد داریم. خاطراتی که میتواند یادآور بسیاری از نداشتهها و داشتهها باشد.
روزگاری را پشت سر گذاشتیم. در آن روزگار همه از حال هم خبر داشتیم. به کمک هم میشتافتیم و گره از کار هم باز میکردیم. از ناراحتی هم ناراحت میشدیم و در شادیهای هم میخندیدیم.
روزگاری که اینترنت و فضای مجازی نبود. خواستههای خود را به جای نوشتن با برپایی یک دورهمی ساده به صرف چای و شولی برای هم بیان میکردیم.
ما را چه شده است. چرا فکر میکنیم همه چیز مجازی است. در فضای بی روح مجازی مینویسیم و کمتر میخواهیم درکی از واقعیت زندگی داشته باشیم.
فضای بی روح مجازی ما را از گذشته خود جدا کردهاست. روزگار گذشته از یاد بردهایم. فراموش کردهایم روزگاری پدران و مادران ما از صبح هنگام سحر تا شب هم میبافتند و هم میپختند و هم می کاشتند و هم میساختند.
دستان آنها با آبهای سرد و یخ زده آشنا بود، خشت خشت خانههای خود را خودشان ساخته بودند و تلاش میکردند فرزندانشان زندگی خوبی داشته باشند.
آنها زحمت کشیدند و ما زحمتهای آنها را ندیدیم. هر یک به فراخور استعداد و تلاش خود راهی در زندگی پیش گرفتیم. اکنون ما پدر و مادر نسل جدید هستیم. نسلی که با تکنولوژی روز بزرگ شدهاست. نسلی که رغبت چندانی به بافتن و پختن و کاشتن و ساختن ندارد. نمیداند زندگی با ساختن سر و کار دارد.
ما به فرزندان خود ساختن را یاد ندادهایم. آنها برای ساختن خانه و کاشانه نیازمند هستند. نیاز به استاد کار و شاگرد بنا دارند. آنها را به انجام کارهای یدی سخت عادت ندادهایم. چون اغلب بر سر سفرهای نشسته بودیم که روزگاری به همت پدران و مادران رنگین میشد.
مادران ما هم مادر و هم پدر بودند، پدران ما برای کار کردن و درآمد داشتن به شهرهای دیگر و حتی کشورهای همسایه میرفتند و در غربت کار میکردند. آنها کار کردند و روز به روز با آمدن روزگار تکنولوژی دستان ما و فرزندان ما با کارهای یدی فاصله گرفت و نا آشنا شد. همه درس خواندیم و برای نشستن پشت میز تربیت شدیم.
اکنون نیازمند کسانی هستیم که کارشان ساختن است و به انجام کارهای سخت عادت دارند. کسانی که با توجه به دلایلی سکونت در کشور ما و شهر ما را انتخاب کردهاند. بیشترشان اهل کار و تلاش و در مشاغل بیشتر سخت مشغول به کار هستند.
اگر بخواهیم آنها را برانیم دستان ما و فرزندانمان با کارهای سخت و یدی آشنا نیست.
برای زندگی باید کاشانه ساخت. همه باید در سایه داشتن کاشانه و کانون گرم خانواده با دست و اندیشه خود در پیشرفت کشور در حوزه های گوناگون نقش آفرین باشیم.
کاشانه را چه کسی میسازد؟ فرزندان ما؟
فرزندان ما سالها میگذرد که در مدرسه همراه با فرزندان کسانی درس میخوانند که کارشان ساختن است و دستهایشان به کارهای یدی و سخت آشنا است. با هم درس خواندهاند و همدیگر را میشناسند. آنها همه احساس دارند.
کاش به یاد بیاوریم زمان کودکی خود و احساسهایی که داشتیم. به یاد بیاوریم زمانی که با نگاه پر محبت معلم و همکلاسی هایمان شاد میشدیم و زمانی دلمان با دیدن چهره عبوس و نگاه نامهربان آنها میشکست.
بیاییم انتقال دهنده حس خوب زندگی به فرزندانمان باشیم و ساختن و کاشتن را به آنها بیاموزیم و به آنها یاد دهیم بذر نیکی بکارند و باران محبت و آفتاب مهربانی باشند.
بیاییم اکنون که دشمنان نظام جمهوری اسلامی خواهان ایجاد آشوب در کشور و شهر و دیار ما هستند، احساس کسانی که سالهاست فرزندانشان همکلاس و هم مدرسهای فرزندان ما هستند، نادیده نگیریم. دلی را نشکنیم و به حادثه تلخ ایجاد شده که از سوی بدخواهان نظام و کشور دامن زده میشود، خودمان دامن نزنیم.