غزلی با عنوان ” آوای حق “
از بن هر مژه ، خون گشته روان
چو عزادار حسین (ع) است ، جهان
آن حسینی که فراز است به هست
سرور جمله جوانان ، به جنان
عرش پیچیده به خود ، زین غم و درد
خلق ، ماتم زده با آه و فغان
چشمها غرقه به خونابه و اشک
تن سیه پوش شده ، پیر و جوان
فلک از گردش ایام ، خجل
چرخ ، بی طاقت و بی تاب و توان
هرگزش خم نشود ، سرو سهی
مگرش بشکند از ، ظلم عیان
سر خورشید ، جدا کرده ز تن
لشکر کینه و تاریک زمان
باطل اما ، ز ازل ، حکم فنا
امر و پیمان الهی ، قرآن
تا ابد خوش بدرخشد ، خورشید
پشت ابری ، نتوان کرد ، نهان
چه بلندای سر نیزه ، چه طشت
“صادق” آوای حق آمد ، به زبان.
***********
“رمز هستی “
بعد تو آلاله خونین رنگ می روید حسین
شبنمی بنشسته چشمانی تو را جوید حسین
نور تو خورشید عالمتاب را در سایه برد
رستگار آنکس که با قلب و زبان گوید حسین
این بشر گم کرده ای دارد که در کرببلاست
رمز هستی مکتبی یابد تو را پوید حسین
ریشه در امید دارد خاک را سرو چمن
زین سبب دانم چرا تا آسمان روید حسین
صادق از بستان حق هرغنچه ای بشکفته گشت
آرزو دارد فقط یک دم ورا بوید حسین.
***********
دوبیتی هایی ( در رثای سرور و سالار شهیدان )
آتشین عشقی ، چنین آوازه نیست
شعله های سرکشش ، اندازه نیست
مهر داغی ، بر دل هستی ، حسین (ع)
تا نهادش ، تازه تر ، زین تازه نیست.
***********
آتشین عشقی ، چنین آوازه نیست
شعله های سرکشش ، اندازه نیست
داغ مهری، بر دل هستی ، حسین (ع)
تا نهادش ، تازه تر ، زین تازه نیست.
***********
آتشین عشقی ، چنین آوازه نیست
شعله های سرکشش ، اندازه نیست
داغ مهری، بر دل هستی ، حسین (ع)
تا نهادش ، تازه تر ، زین تازه نیست.
عبدالوهاب صادقی فیروزآبادی
شهرستان میبد