[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]لاله صبوری اولین بار در برنامه جنگ 77 در کنار مهران مدیری به صحنه آمد و چیزی حدود سه ماه هر شب مهمان قاب جادویی خانههای مردم شد. از همان ابتدا هم رفتار مهربان و صمیمیاش در نقشها دیده میشد و به همین دلیل براحتی توانست در دل عموم مردم جایگاهی ویژه پیدا کند.[/box]
به گزارش جام جم سیما، او این ویژگی را در تمام نقشها حفظ کرد و همواره با محبت آمیخته به شیطنتی ملیح ابراز وجود کرد.
او در گفتوگو با ما شخصیت حقیقی خود که تلفیقی از عاطفه و صمیمیت است را بروز داد و ثابت کرد به معنای واقعی سزاوار مفهوم نام خانوادگیاش است. آنچه میخوانید حاصل گفتوگوی ما با اوست.
خانم صبوری از ابتدا شروع کنیم. چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟
من در سال 1346 در خیابان نارمک تهران به دنیا آمدم. تقریبا تا 11 ـ 10 سالگی را در آن محل بودیم و بعد از آن به تهرانپارس نقل مکان کردیم.
راجع به پدر و مادرتان صحبت کنید و بگویید چند خواهر و برادر دارید.
پدرم افسر نیروی دریایی است و مادرم هم معلم. خودم فرزند بزرگ خانوادهام و یک خواهر و برادر کوچکتر از خودم دارم.
قدیم رفتار والدین به طورکلی جدیتر از الان بود. احتمالا این ویژگی درباره والدین شما که یکی ارتشی و دیگری فرهنگی بوده با شدت بیشتری همراه بوده است.
بله، همین طور است. در دوران قدیم روشهای تربیتی با دوره کنونی متفاوت بود و به طورکلی بچهها با سختگیری بیشتری به نسبت الان بزرگ میشدند.
پدر من نظم و انضباط خوبی را در منزلمان حاکم کرده بود و خوشبختانه من هم برخی از آن ویژگیهای مثبت را به یادگار بردهام. من همیشه سر ساعت مقرر در هر جا حاضر میشوم و هرکس که با من قرار دارد خیالش از بابت خوش قولی من کاملا راحت است.
مادرم هم چون معلم بود در کنار اهمیتی که به ادب و تربیت ما میداد برای یادگیری درس و نمرات ما ارزش بسیاری قائل بود.
گاهی با ما درس کار میکرد و در سایر موارد هم نظارتی دقیق بر رفتار و اخلاق ما داشت و اشکالاتمان را تذکر میداد.
کمی از کودکی لاله صبوری تعریف کنید. در آن دوران چگونه بچهای بودید؟
راستش را بخواهید من یکی از شیطانترین بچههای عصر خودم بودم. انرژی زیادی داشتم و فراوان نقشه میکشیدم.
به همین دلیل همیشه در تیم سه نفرهمان که متشکل از خودم و خواهر و برادر کوچکم بود سردسته بودم و گروه را برای انجام خرابکاریهای رنگ و وارنگ هدایت میکردم.
شاید باورتان نشود که من یکی دوبار منزلمان را به آتش کشیدم، به نحوی که یک بار آتشنشانی آمد تا خانه را نجات دهد!
کسانی که دوران کودکی من را به یاد دارند شیطنتهای من همیشه جلوی چشمشان حی و حاضر است.
من معمولا عید هر سال در حیاط خانه مادربزرگم آنقدر بالا و پایین میپریدم و آنقدر به این سو و آن سو میدویدم که بیبر و برگرد حداقل یک بار داخل حوض میافتادم و بقیه مجبور میشدند دوان دوان بیایند و من را نجات دهند.
شلوغ و شیطان بودم و حسابی بزرگترها را اذیت میکردم. شیطنتم به خانه محدود نمیشد و در مدرسه هم همه من را به عنوان یک دختر ناقلای تخس میشناختند.
در دوران قدیم بچهها مثل الان سرگرمیهای کامپیوتری نداشتند و برای همین بیشتر در کوچه و خیابان با هم بازی میکردند یا این که فامیل زیاد جمع میشدند و بچهها هم در آن مهمانیها دلی از عزا درمیآوردند. شما چه خاطراتی از آن دوران دارید؟
مادر من به دلیل آن که معلم بود و روحیهای فرهنگی داشت با توجه به دیدگاه خاص خودش به ما اجازه نمیداد در خیابان بازی کنیم.
از آن طرف رفت و آمد هر روزه هم با فامیل نداشتیم که من بتوانم با بچههای آنها باشم. تقریبا هفتهای یک بار خالهام به منزل ما میآمد و ما همان یک روز را با فرزندان او میگذراندیم.
به همین دلیل من تقریبا در آن دوران بچه تنهایی بودم. خیلی زود با لذت کتاب خواندن آشنا شدم و یک کتابخوان حرفهای شدم. این صفت هنوز هم با من است.
اولین کتابی که خواندید چه بود؟
داستان جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود، تا آنجایی که به یاد دارم آن کتاب را مادرمبرایم خرید ولی آن زمان نمیتوانستم درست بخوانم و همان کتاب را مادرم برای من خواند. من خیلی زود به کتابهای بزرگترها رسیدم.
دختر کنجکاوی بودم و دوست داشتم از دنیای آدم بزرگها سردربیاورم. وقتی مادرم منزل نبود خانمی از ما مراقبت میکرد و به آن خانم ثابت شده بود تنها راه ساکت نگاه داشتن من این است که کتاب دستم بدهد.
برای همین کتابهای مادرم را به من میداد تا کمی آرام بگیرم. گویی یک تبانی دونفره بود. من به کتابهای بزرگترها میرسیدم و او هم برای ساعتی از شلوغکاریهای من فراغت مییافت.
فرق تفریح و سرگرمی بچههای قدیم و بازیهای دستهجمعی آن زمان را با بازیهای تکنفره رایانهای عاری از هر گونه جست و خیز و فعالیت بدنی این دوران، چگونه تعبیر میکنید؟
قطعا آن دوران بهتر بوده و بچهها از همان زمان کودکی روحیه اجتماعی و همکاری پیدا میکردند، اما به این نکته هم باید توجه کنیم که همه چیز متحول شده.
من خودم از مخالفین دنیای مجازیام، اما حقیقت این است که دنیا تغییر میکند. ما به سبک دوران قدیم آشپزی نمیکنیم.
شاید مادربزرگهای ما هیچ گاه به فکرشان خطور نمیکرد که روزی بتوان در عرض نیم ساعت غذا درست کرد یا مانند امروزه خرید اینترنتی انجام داد. ما هم از کیفیت زندگی نسل بعدی بیاطلاعیم و تنها این گونه پیشبینی میکنیم که قطعا آنها شرایطی بسیار تکنولوژیکتر از ما خواهند داشت.
بچهها باید از همین دوران کودکی شناختی نسبی با فناوری روز پیدا کنند. البته بخشی از این بازیها به طور جدی اشکال دارد و والدین باید در آن زمینه فرزندانشان را هدایت کنند.
بازیهای خشن باید حذف شود زیرا بر روحیه بچهها تاثیری بشدت منفی میگذارد. یک کاراکتر کامپیوتری جلو میرود، طرف مقابل را میکشد، امتیاز میگیرد، آن که کشته شده دوباره زنده میشود و به او حمله میکند و بازی به همین نحو پیش میرود.
اینها برای بچه بدآموزی خواهد داشت. اصلا بچه مفهوم مرگ و کشتن را طور دیگری آموزش میبیند و در وجودش به اشتباه نهادینه میشود.
این بازیها باید از طرف خانواده کنترل شود و بازیهای ملایمتر در اختیار بچه قرارداده شود.
مشخص است که از روحیه کودکان این دوره زمانه به خوبی آگاهی دارید. باز به دوران کودکی و نوجوانی خودتان برمیگردیم. چه مدرسههایی میرفتید؟ نام آنها چه بود. کمی از خاطراتتان در دوره تحصیل برای ما تعریف کنید.
من دردوران ابتدایی به مدرسه تجلی میرفتم. راهنمایی اسمش را به خاطر ندارم، اما دبیرستان شهید صادقی تهرانپارس بود.
من به دبیر ادبیاتم خانم رضایی بسیار علاقه داشتم و همواره پیشرفت خودم در دنیای ادبیات خود را مدیون ایشان میدانم. یادم میآید انشایی نوشته بودم با این مطلع که «در سحرگاه چهارده سال پیش دختری در خانهای به دنیا آمد» و ادامه داده بودم.
ایشان انشانویسی من را بسیار تشویق کرد و مرا در کلاس انشانویسی بزرگترها قرار داد. او همیشه من را تشویق میکرد و به من اطمینان میداد که در آینده یک نویسنده خواهم شد.
من همواره به یاد آن استاد بزرگوارم و آرزو دارم هرجا که هستند خوش و سلامت باشند، اما برویم سر خاطرات دوران مدرسه. خاطره فراوان دارم. یکی را میگویم.
سوم ابتدایی بودم و آن زمان مقطع ابتدایی مختلط بود. یادم میآید پسرها را برای انتظامات انتخاب میکردند و من هم یک روز نزد مدیر رفتم و اعتراض کردم که چرا دخترها را مامور انتظامات نمیکنند.
مدیر کمی من را نگاه کرد و گفت خیلی خوب، تو مامور باش. بعد یک روز میخواستند چندتا از بچههای شیطان را سر صف تنبیه کنند.برادر من هم که در همان مدرسه بود و مثل خودم شلوغ و پرسر و صدا بود جزو همینها بود که قرار بود به خدمتشان برسند.
من با دیدن او در صف انتظار تادیب زدم زیر گریه. مدیر با تعجب من را نگاه کرد و پرسید: «تو چرا گریه میکنی؟ تو که مبصری.» من گریه کنان گفتم: «آقا، آن که میخواهید دعوایش کنید برادر ماست!»
برادرم همیشه سر کلاس ما میآمد و از من مداد، پاککن و تراش میخواست. این خاطرات همه برای من زندهاند و یادآوری شان برایم لذتبخش است.
فرق نظام آموزشی آن زمان با الان را در چه میدانید؟
به نظر من آن زمان بیشتر تاکیدها بر خود بچهها بود و بچه باید خودش پیگیر انجام درس و مشقش میشد، اما الان خیلی مسئولیتها به والدین سپرده شده.
من در کلاس دختر خودم متوجه شدهام که مادرها یک گروه تلگرام تشکیل دادهاند و هر روز از تکلیف روزانه بچهها باخبر میشوند. خانواده در این نظام بشدت درگیر شده است.
راجع به فرزندانتان صحبت کنید.
هر وقت کسی از زندگیام میپرسد میگویم من جوانی را چندان انفرادی تجربه نکردم و از وقتی به یاد دارم مادر بودم. هجده سالم بود که پسرم بهداد به دنیا آمد. پسرم الان 29سال دارد و آرشیتکت است.
دخترم هلیا هم 26 سال دارد و گرافیست است. یک دختر هشت ساله به نام نورا هم دارم که الان در کلاس دوم ابتدایی درس میخواند.
در ارتباط با فرزندان چه معیارهایی برای شما مهم بود؟ چه کاری انجام دادید تا بتوانید مادر بهتری باشید؟
دوست بودن با فرزند بسیار مهم است. من اختلاف سنی کمی با بچهها داشتم و براحتی نقش یک خواهر بزرگتر را برایشان ایفا کردم.
بهتر است پدر و مادر فرزند را درک کنند و از قالب یک والدی که فقط باید و نباید میکند به درآیند تا ارتباطشان زیباتر شود. ما باید خودمان را جای بچه بگذاریم تا بهتر متوجه شویم باید چگونه رفتاری با او داشته باشیم.
ما در دورانی زندگی میکنیم که جدایی زیاد اتفاق میافتد. شکست به طور کلی سخت است و شکست در ازدواج در فرهنگ ما سنگینی بیشتری دارد. به نظر شما افرادی که به هردلیلی نمیتوانند به زندگی متاهلی ادامه بدهند و مجبور به جدایی میشوند باید بقیه زندگی را چگونه پیش ببرند و چطور میتوانند امیدوار باشند؟
من احساس میکنم شور زندگی باید در خود فرد وجود داشته باشد. اگر قرار است جدایی اتفاق بیفتد فرد باید به دوران بعد از آن نگاه کند و ببیند که میخواهد بعد از آن چه کاری انجام دهد، نه این که فقط یک رابطه را تمام و خود را در یک قفس سخت و سنگین محصور کند.
من بعد از جدایی از همسر اولم یک دختر بیست و چهارساله با دو بچه بودم. من در آن دوران امکان ادامه تحصیل نداشتم، اما آن زمان باوجود آن که هشت سال از دیپلم گرفتنم میگذشت درس خواندم و با رتبه دورقمی در کنکور قبول شدم.
میدانستم که باید تلاش کنم و یک زندگی جدید بسازم. جدایی هرچند تلخ نباید پایان زندگی باشد و فرد باید بعد از آن کوشش کند تا هر چه زودتر زندگی جدید خود را بسازد.
چطور به عالم بازیگری کشیده شدید؟
حقیقتش را بخواهید من اصلا گمان نمیکردم که روزی بازیگر شوم. در دانشگاه ادبیات نمایشی خواندم و میخواستم نویسنده شوم. در دوران تحصیل در دانشگاه هم هیچ گاه برای بازیگری اقدام نکردم و پیشنهادی را نپذیرفتم.
سال آخر ما کار کارگردانی داشتیم و باید هم خودمان کارگردانی میکردیم و هم درکار یکی از بچهها بازی میکردیم.
آقای کشن فلاح رئیس دانشگاه و استاد ما در آن زمان بودند. آقای رامین ناصرنصیر اجرای من را دید و مرا به آقای مدیری معرفی کرد. من بدین طریق وارد کار شدم.
همان رامین و مریم تاثیرشان در زندگیتان چگونه بود؟
حس بسیار عجیبی داشت. من تا آن زمان بیست و هفت هشت سال را عادی و راحت زندگی کرده بودم و به هرجا که دلم میخواست میرفتم. حالا در یک هفته تبدیل شده بودم به کسی که جایی نمیتوانست برود چون همه او را میشناختند. درمدت زمان کوتاهی این اتفاق افتاد و تجربهای سخت و درعین حال بسیار لذتبخش را برای من شکل داد.
ارتباطتان با مردم از آن به بعد چگونه بود؟
من همیشه با همه راحت بودهام و براحتی شخصیت خودم را بروز میدهم. بعد از بازیگر شدن و معروفیت هم به همین نحو ادامه دادم. مردم محبت دارند و من هم تلاش میکنم پاسخگوی این لطف باشم.
نظر بچهها نسبت به بازیگریتان چه بود؟
برای آنها جالب بود، اما گاهی هم اذیت میشدند. دخترم در آن سن کم دوست داشت من را نشان دوستانش بدهد، اما پسرم از این توجهات خسته میشد.
کلا با کارکردن خانمها موافقید؟
من معتقدم که کارکردن ارتباطی با جنسیت ندارد و هر انسانی باید کارکند تا زنده و پویا باشد، انرژی داشته باشد، به روز شود، هدفمندی در زندگیاش جریان یابد و روزگار او مسیر بهتری پیدا کند. به شرط این که بتواند تمام نقشهای مادری و پدری خود را انجام دهد.
در زندگیتان اهل صرفهجویی و پسانداز هستید؟
راستش زیاد بلد نیستم. نه من و نه همسرم زیاد این اصول را بلد نیستیم ولی من خیلی دوست دارم یاد بگیرم تا بتوانم آن را در زندگی پیاده کنم. هر دویمان کار میکنیم و زندگی را دوشادوش یکدیگر میگردانیم.
نظرتان راجع به مهریههای بالا چیست؟ آیا آن را ضامن دوام زندگی زن و شوهر میدانید؟
مهریه از آن معماهایی است که من هرگز نتوانستم برای آن پاسخی پیداکنم. یک زمانی میگفتند عندالمطالبه، یک زمان دیگر میگفتند کی داده کی گرفته.
ما که آخر متوجه نشدیم کدام را باید بپذیریم. به نظر من اگر خانواده داماد نمیخواهند این مبلغ را بپردازند نباید از روز اول آن را امضاکنند.
واقعا این برای من سوال است چرا باید یک مرد مبلغی را مهر زن کند که به هیچ وجه خیال پرداختن آن را ندارد. مهریه ضامن زندگی نیست و این را تجربه ثابت کرده است.
زنسالاری و مردسالاری را چگونه میبینید؟
در دورانی زندگی میکنیم که زنها هم مانند مردها سینه سپر کرده و به کار و فعالیت میپردازند. هیچ کس حق سالاربودن ندارد و نمیتواند از دیگری توقع اطاعت داشته باشد.
این طرز فکر ارتباط زن و شوهر را از بین میبرد و پیامدهای بدی در پی خواهد داشت. مطمئنا این رویه تاثیراتی منفی بر بچهها خواهد داشت.
آیا برای شما فرزند دختر و پسر فرق دارند یا هردو را به یک اندازه دوست دارید؟
نه اصلا، هر دو را با یک دل عاشقانه دوست دارم.
چه آرزوهایی برای فرزندانتان دارید؟
مثل هر مادر دیگری دلم میخواهد زندگی خوبی داشته باشند. برای من خیلی مهم است که بچههایم خوشحال باشند و تاب دیدن چهره غمزدهشان را ندارم.
آنها را چگونه برای ازدواج آماده میکنید؟
مسئولیت سختی است. ما در مقام پدر و مادر باید فرزندانمان را هدایت کنیم و اصولی که میدانیم را یاد بدهیم. اما حق دخالت در زندگی خصوصیشان را نداریم و باید پس از ازدواج آنها خود را کنار بکشیم تا فرزند بتواند خودش از پس یک زندگی دونفره بربیاید و به طورکامل احساس مسئولیتپذیری کند.
به زندگیتان در منزلتان بپردازیم. آپارتماننشین هستید؟ فرهنگ آپارتماننشینی را چگونه میبینید؟
من در حال حاضر در خانهای ویلایی زندگی میکنم، اما آپارتماننشینی را تجربه کردهام. این دوره زمانه دیوارهای جداکننده دو واحد آپارتمانی خیلی نازک شدهاند و کافی است کسی کمی صدای ضبط را بلندکند تا آن یکی همسایه عاجز شود. ما باید به همسایههای خود احترام بگذاریم تا همه بتوانیم زندگی آرام و شیرینی را در آن منزل داشته باشیم.
در میان نقشهایی که ایفا کردهاید کدام را بیشتر از بقیه دوست داشتهاید؟ در آینده دوست دارید درچه نقشی بازی کنید؟
نقش ستاره در این زمینیها را خیلی دوست داشتم که از مریخ آمده بود. به نقشهای بعدی زیاد فکر نمیکنم.
من بیشتر مشغول فیلمنامهنویسیام و کارگاه فیلمنامهنویسی خودم را دارم، اما نویسندگیام زیاد برای مردم شناخته نشده. بعضی از نقشهایی که نوشتهام را خیلی دوست دارم.
از این بابت هم خیلی خوشحالم که میبینم بعضی از بچههای علاقهمند و بااستعداد به این کلاسها میآیند و فعالیت میکنند.
شما روحیهای پرامید و بانشاط دارید. به افرادی که این گونه نیستند چه توصیههایی میکنید تا بتوانند مانند شما شاد شوند و از زندگی بهره ببرند؟
به نظر من هرکس باید به خودش فکرکند. ما وقتی مادر میشویم همهچیز را برای بچهها میخواهیم.
اگر پولی داریم، دوست داریم آن را برای بچه خرج کنیم و تمام آرزوهایمان در او جمع میشود. این فوقالعاده است، اما وقتی بچهها بزرگ میشوند و میروند ما خیلی تنها میشویم.
مادر شدن بزرگترین معجزه دنیاست، اما هر کس باید تا اندازهای برای خودش هم وقت و انرژی بگذارد و از دنیای خود لذت ببرد.
برای داشتن یک زندگی پرنشاط و شیرین باید موسیقی گوش کنیم، گاهی پیادهروی کنیم، با دوستانمان معاشرت کنیم و فعالیتهایی از این قبیل انجام دهیم تا روحیهای شاد پیدا کنیم. وقتی شاد باشیم امید هم از راه میرسد و زندگیمان را زینت میبخشد.
رمز موفقیت در زندگی چیست؟ به نظر شما چگونه یک فرد میتواند به کامیابی دست یابد؟
هر فرد باید هدف داشته باشد. هدف که بیاید به دنبال آن انگیزه هم خواهد آمد تا موتور روح را به کار بیندازد و به موفقیت فرد بینجامد.
یکی از اشتباهات بسیاری از انسانها آن است که اصرار دارند بقیه را در زندگی خود مقصر بدانند. نه، ما باید خودمان به فکر خویش باشیم و در مسیر خوشبختی و پیشرفتمان تلاش کنیم.
چقدر اهل رفت و آمد هستید؟ تاثیر آن را بر زندگی چگونه میدانید؟
معاشرت را دوست دارم و تا حدودی که زمان به من اجازه بدهد با دیگران رفت و آمد میکنم. وقتی با دیگران نشست و برخاست میکنیم روحیه بهتری پیدامی کنیم و انرژی مییابیم.
به نظر من با این که در این دوره زمانه حجم کاری خیلی زیادشده، اما باید در حدی معقول برای این مساله هم وقت گذاشت.
میهمانیهایتان را ساده برگزار میکنید یا مجلل؟
من اهل تشریفات آنچنانی نیستم. آشپزیام خیلی خوب است و دو جور غذا درست میکنم تا اگر کسی یکی را دوست نداشت آن یکی را بخورد. بیشتر از این در سفره غذا نمیگنجانم.
عمه و خاله هستید؟ رابطهتان با بچهها چگونه است؟
خواهرم دو پسر دارد و من آنها را خیلی دوست دارم. کلا رابطهام با بچهها عالی است. عاشقشان هستم.
حرف از آشپزی به میان آوردید. کدام غذاهایتان را خیلی خوشمزه میپزید؟
همه غذاهای من عالی است، اما قورمه سبزیام شهره آفاق است. این خورش خوش طعم را به روش مادربزرگها درست میکنم. با آب کم و شعله پایین شب تا صبح میگذارم تا بپزد و همه چیز آن را به موقع اضافه میکنم. من هیچ گاه از زودپز استفاده نمیکنم.
اهل هنرهای خانگی مثل خیاطی و بافتنی هستید؟
باید اعتراف کنم که در خیاطی کاملا صفرم. یعنی حتی یک دگمه هم بلد نیستم بدوزم، اما بافتنی میکنم. شال، کلاه، بلوز و هر چیز دیگر که بشود. بافتنی را دوست دارم.
دختر کوچکم نورا از بافتنی کردن من خوشش میآید بخصوص وقتی برای خود او چیزی را میبافم. هر رجی که میبافم و بالا میآیم برای خودم و او مایه مسرت است.
اهل شبکههای اجتماعی هستید؟ برای آنها وقت میگذارید؟
اینستاگرام و تلگرام دارم. شبکههای اجتماعی اگر کارگشا باشند قابل قبولاند، اما ما نباید دچار افراط شویم و بیش از حد در آنها زمان بگذرانیم یا برخی عکسها یا مسائل شخصی را در آنجا به نمایش بگذاریم. دنیای مجازی چندان قابل اعتماد نیست و من نمیدانم چرا بعضیها اطلاعات خود را در آن به حراج میزنند.
و کلام آخرتان به ایرانی ها؟
خیلی دوستشان دارم و برای تکتکشان آرزوی شادی و خوشبختی میکنم.
منبع :لیلا رعیت – چاردیواری جام جم