برچسب: داستان

زندگیه دیگه

زندگیه دیگه

دایی حیدر عمیقاً معتقد بود که زندگی کردن مهم‌ترین کار دنیاست. وقتي مي‌رفتيم خانه‌اش بلند مي‌شد چايي دم مي‌كرد، پيش‌دستي جلومان مي‌گذاشت و ميوه تعارف مي‌كرد. مي‌گفتيم: «دايي شرمنده‌مان نكن.» ...

پسرک واکسی

ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟ کفشم واکس نیاز نداشت، ...

تبلیغات