استاد داریوش ارجمند بدون تردید یکی از بزرگان دنیای هنر و سینمای ماست. تحصیلات عالیه او به همراه عشقی که به ایران و اسلام دارد، در تکتک آثار ایشان مشهود است و ارزشی که برای کار خود قائل است موجب میشود این ظرفیت به فعلیتی بینظیر برسد. فیلمهایی مانند ناخداخورشید، کشتی آنجلیکا، پرده آخر، سگکشی و مجموعههایی مانند امام علی(ع) و ستایش منظرهایی برای به چالش کشیدن عشق و توانایی و همچنین عقاید استوار و مستحکمی است که در وجود وی ریشه دوانده و به اوج اقتدار رسیده است. در یکی از روزهای سرد دی ماه با او به گپ و گفتی صمیمانه نشستیم .
شما سالهاست در عرصه هنر فعالیت داشتهاید و چهرهای شناخته شده و محبوب برای هموطنان هستید. لطفا بفرمایید متولد چه سالی هستید و تحصیلاتتان در چه زمینهای بوده است.
متولد مرداد سال 1323 هستم. فارغالتحصیل دانشگاه مشهد در زمینه تاریخ و جامعهشناسی. مدارک فوقلیسانس و دکترای رشته سینما و تئاتر را از دانشگاه فرانسه اخذ کردم.
دوران کودکیتان در چه محلههایی گذشت؟
به یاد میآورم ابتدا در خیابان امیریه زندگی میکردیم و پس از آن چندسالی را در میدان امام حسین ساکن بودیم.
شغل پدرتان چه بود؟
نظامی بود.
میگویند نظامیها بخصوص در زمان قدیم افرادی بسیارجدی و سختگیر بودهاند. آیا پدر شما هم اینگونه بود؟
نه، اتفاقا پدرمن فردی بسیار نرمخو و مهربان بود و خلق و خویش در منزل مانند محیط کار نبود. ایشان در مورد تربیت و تحصیل فرزندانش بسیار جدی بود، اما این جدیت را همواره با مهربانی تلفیق میکرد و به همین دلیل ما به او علاقه زیادی داشتیم. درجات رفیعی در ارتش داشت، اما بسیار فروتن بود. اعتقادات مذهبی قابل ملاحظهای داشت به طورکلی یک پدر نمونه بود.
چند خواهروبرادر هستید؟
ما پنج تا بودیم؛ سه برادر و دو خواهر. برادر و خواهر بزرگ من مرحوم شدهاند.
کجا مدرسه رفتید و چه خاطراتی از آن دوران دارید؟
دو دبستان رفتم؛ یکی در خیابان خورشید و دیگری در خیابان شهبازسابق که الان به نام هفده شهریور تغییر نام داده. دوران دبیرستان را در مدرسه فروغی واقع در خیابان امام حسین روبهروی سینمامراد گذراندم. یادش بخیر، هربار با دوستانم از مدرسه فرارمی کردیم و به سینمامراد میرفتیم، بعدازظهر آقای طوسی، ناظم آن مدرسه با چوب به سینما میآمد و ما را به مدرسه بازمیگرداند.
حالا که از مدرسه گفتید، به نظر شما تفاوت نظام آموزشی امروز با زمان شما چیست؟
متاسفانه در نظام آموزشی امروز ما خانواده حذف شده است. انگار تنها نقش خانواده این است که هزینه سرویس مدرسه، تغذیه، کلاسهای گرانقیمت و معلمهای خصوصی را بدهد. من وقتی میبینم تا این اندازه در رسانهها کلاس تستزنی و تدریسهای گرانقیمت تبلیغ میشود، تعجب میکنم که چرا مسیر این اندازه به کژراهه کشانده شده است. روش درست درس خواندن این نیست.
در دوران ما اگر خیلی میخواستند به بچهها ارفاق کنند معلم از شاگردان قوی میخواست که با
ضعیفترها درس کارکنند و هیچ معلمی حق نداشت خصوصی کارکند تا بین شاگردان ضعیف و قوی تبعیض ایجاد شود.
شاگردی که میخواهد موفق بشود و پلههای ترقی را طی کند باید تلاش کند و زحمت بکشد، نه این که به لطف پول پدرومادر به جایی برسد. از این گذشته، روابط بین معلم و شاگرد باید کاملا انسانی و مسائل مادی نباید تعیینکننده باشد. من قبول دارم که هزینه کردن برای تحصیل اشکالی ندارد، اما این به آن معنا نیست که پدرومادر باید این هزینه را بدهند تا دانشآموزانی که از خانوادههای ثروتمند میآیند امکان تحصیل داشته و فقرا از این امکان محروم باشند. من خودم در دانشگاه مشهد ترم اول شاگرداول شدم و به همین دلیل از پرداخت هزینه ترمهای بعدی آزاد بودم. دانشجو باید خودش هزینه را بر دوش بکشد، نه اینکه به خانواده فشار بیاورد.
چندسالگی ازدواج کردید و آن زمان چه معیارهایی برای ازدواج داشتید؟
خاطره قشنگی را برای من یادآوری کردید. سال اول که در دانشگاه مشهد قبول شدم در کلاس آقای دکتر علی شریعتی دخترخانمی را دیدم که در همان نگاه اول از او خوشم آمد. چهارسال در آن دانشگاه درس خواندیم و من همیشه به آن خانم علاقهمند بودم، بیآن که حرفی بین ما ردوبدل شود. سال چهارم پس از اتمام امتحانات من در حیاط دانشگاه منتظر ایشان ایستادم تا از پلهها پایین بیاید، او آمد. با هم سلام و علیک کردیم و چندقدم بیرون از دانشگاه راه رفتیم. به من گفت: آقای ارجمند با من کجا میآیید؟ گفتم: میخواهم شما را به منزل برسانم. او متعجب گفت: صورت خوشی ندارد. بقیه ما را میبینند و من پاسخ دادم: هیچ اشکالی ندارد. هرکس ما را با هم دید شما اسمش را بگویید تا من برایش کارت دعوت عروسی بفرستم و اینگونه من از ایشان خواستگاری کردم.
دوسه شب بعد به همراه والدین به منزل ایشان رفتیم و خیلی ساده مراسم را برگزارکردیم. من در مدت چهارسال تحصیل شناخت کاملی از همسرم پیداکرده بودم و همچنین بین ما نوعی همترازی وجود داشت. در آن زمان تعداد دانشجوها به مراتب کمتر بود و به همین دلیل تشابه بیشتری بین دانشجویان وجود داشت. تحصیل دود چراغ خوردن میخواست و افرادی که واقعا قدر تحصیل را میدانستند وارد دانشگاه میشدند. ما در دانشکده در کنار دانشی که میآموختیم درس زندگی هم میگرفتیم.
ازدواج شما آگاهانه و به خواست خودتان بود. آیا این نوع ازدواج را بیشتر میپسندید یا ازدواج سنتی؟
من آگاهانه ازدواج کردم، اما تمام سنتها را هم رعایت کردم. از والدینم اجازه گرفتم و به همراه آنها به خواستگاری دختر مورد علاقهام رفتم و رضایت تمام خانواده آنها را کسب کردم. اگر منظور شما از ازدواج سنتی این است که دختر و پسر همدیگر را نبینند و ناگهان در اتاق حجله با هم آشنا شوند، من از این نوع ازدواج متنفرم. اما تا به حال این را ندیدهام که مادری برای پسرش به دنبال دختر مناسب بگردد و درنهایت آن زندگی دچار مشکل شده باشد. مادر خیر فرزندش را میخواهد و علاقه واقعی بین زن و شوهر هم همانی است که بعد از ازدواج پیش میآید. سنت به این معنی نیست که پدرومادر بدون نظرخواهی از فرزندشان برای او همسر انتخاب کنند. اگر به نحوه عملکرد پیامبراسلام و ائمه نگاه کنیم، متوجه میشویم خود آن بزرگواران تا چه اندازه به فرزندان خود آزادی میدادهاند. من اعتقاد دارم پدرومادر باید بچهها را هدایت کنند، اما درحد لازم هم آزادی بدهند تا او انتخابهایی آگاهانه داشته باشد. اگر مادری به زور برای پسر خود همسر انتخاب کند و هیچ حق انتخابی به او ندهد، بعد که پسر با همسرش مشکل پیداکند به مادر معترض است که این اشتباه تو بود، اما اگر مادر فقط به او نصیحتهای لازم را کند و انتخاب نهایی را برعهده خود او بگذارد، پسر میفهمد که این آزادی برای او مسئولیتپذیری به همراه خواهد داشت و بعدها چه در زندگیاش موفق شود و چه شکست بخورد، خودش مسئول است. این مساله در مورد دخترخانمها هم صدق میکند. در تربیت اسلامی، والدین نقش حمایتگری و هدایتگری دارند، اما تصمیمات نهایی را به خود فرزندانشان واگذار میکنند.
مسئولیت همه چیز باید با خود بچه باشد، همانطور که در تربیت ما رعایت میشد. ما در زمان قدیم باید کلی راه پیاده میرفتیم تا به مدرسه برسیم. کفشمان پاره میشد باید با همان سر میکردیم و در گل و لای راه میرفتیم. قلم و جوهر و دفتر ما حساب کتاب داشت. این به آن معنا نیست که پدران ما پول نداشتند. آنها در حد خودشان داشتند، اما میخواستند درس زندگی را به ما یاد بدهند.
ما در آن زمان در فصل زمستان کمی خرما و یک مشت نخودچی کشمش در جیب داشتیم و همان را میخوردیم. فیبر آن خوراکیهای مفید به ما قوت میداد. چرا الان پدرومادرها بچهها را پیتزا و
سوسیسخور کردهاند؟ قدیم دانشجوها غرور داشتند و با تلاش خودشان خرج دانشگاه را میپرداختند، اما الان خیلی از بچهها تا به سن دانشگاه میرسند از پدرومادر ماشین میخواهند. قدیم کل خانواده برای دیدن یک برنامه دور تلویزیون جمع میشدند و ما در همه چیز با هم سهیم بودم. این همان واعتصموا به حبلالله است، اما ما در زندگی امروزه از آن دورشدهایم. هر بچهای اتاقی مثل یک مدیرکل دارد و کامپیوتر و تبلت و سایر وسایلش از چشم دیگران پنهان است. پدرومادر یکسری چیزها را به بچهها دادهاند که نباید میدادند و حالا تربیت بچهها دچار مشکل شده است.
نظرتان راجع به مهریههای بالا چیست؟ آیا آن را ضامن دوام زندگی میدانید؟
نه، حیف از کلمه مهریه که در این مفاهیم هدررفته. مگر کسی پول میدهد که مهر بخرد؟ این مفهوم به اشتباه برای ما جاافتاده. مهریه باید سپاسگزاری از مهر باشد و نه راهی برای خریدن آن. مهریه نوعی ارزشگذاری معنوی است، زیرا ازدواج یک عمل معنوی است. مردی که میخواهد با خانمی ازدواج کند و زیر یک سقف با او زندگی کند عملی معنوی کرده است. چرا ما این مفهوم را به اشتباه پرورش دادهایم؟ چرا یک مرد که میخواهد زنش را طلاق بدهد اول از همه به فکر مهریه است یا زنی که با همسرش مشکل پیدا میکند بلافاصله به سراغ اجراگذاشتن میرود؟ باید چشم بصیرت را بازکنیم و طور دیگری به مفهوم زیبا و متعالی مهریه بیندیشیم.
شما چه تعداد فرزند را برای خانواده خوب میدانید؟
من دوست داشتم دو پسرو دو دختر داشتم تا فرزندان آنها خاله، عمه، عمو و دایی داشته باشند و همیشه ناراحت بودم که چرا یک دختر دیگر ندارم. تک فرزندی خوب نیست، اما با این حال همه اینها به نوع تربیت پدرومادر ربط دارد. پیامبر اسلام تنها یک فرزند داشت و همان را طوری تربیت کرد که خودش او را امابیها نامید.
در تربیت فرزند به چه نکاتی توجه دارید؟
معتقدم پدرومادر هرکدام در این میان نقشهای مهمی دارند که باید تا سرحد امکان کامل ایفا کنند. لطافت زنانه از مادر منتقل میشود و استقامت مردانه از پدر، مادر روح لطیف خانواده است و پدر سنگ زیرین آسیاب خانواده.
مهمترین مشکل جوانان را در خانواده و جامعه چه میدانید؟
من آرزو میکردم امکان ارتباط والدین با دانشگاه وجود داشت. متاسفانه دانشجویانی را میبینیم که شش سال است به دانشگاه میروند درحالی که هنوز درس چهارسال را نخواندهاند. از این گذشته، چرا یک دانشجو خیال میکند دانشگاه باید بنگاه کاریابی باشد و توقع دارد بعد از گرفتن مدرک در جای مورد علاقهاش استخدام شود؟ دانشجو باید فرهنگ کار داشته باشد و کار را عار نداند. آنقدر کارهای ابتدایی انجام دهد تا کمکم ترقی کند و به مدارج بالاتر برسد. حضرت علی(ع) میفرماید: تفریح مرد کار است. از خود کارکردن صحبت میکند و نوع آن را تعیین نمیکند. خود او در زمین چاه میکند، نخل خرما مینشاند و به زحمت کشیدن افتخار میکرد، اما ما انجام چنین کارهایی را ننگ میدانیم. بسیاری از جوانان ما گرفتار مارکاند و به جای کاروفعالیت به دنبال مارکپرستی میروند. امسال شلوار پاچه تنگ مد شده و برخی جوانها را در خیابان میبینیم که اینگونه لباس میپوشند.
صحبت به نحوه لباس پوشیدن و تبعیت یکسری جوانان از مارک و مد پیش آمد. شما در این باره چه نظری دارید؟
هر انسانی برای انتخاب لباس باید اول به این فکرکند که چرا لباس میپوشد. پاسخ این سوال خیلی چیزها را روشن میکند. در قطب هوا سرد است و اسکیمو باید لباس بسیار ضخیم از پوست خرس به تن کند. آفریقایی چهارتا برگ باباآدم از خود آویزان میکند، چون در سرزمین او هوا بشدت گرم است. هندی پی فرهنگش است و ساری میپوشد و روس برای فرار از سرما کلاههای گرم که گوش را میپوشاند بر سر میگذارد. هرکدام از اینها دلیلی برای انتخاب نوع لباسشان دارند. هر انسانی باید فلسفه و چرایی پوشش خود را بداند، اما عدهای این مساله را فراموش میکنند و ترجیح میدهند خود را برده مد کرده و نقش یک بنده تابع را ایفا کنند. این مساله به زیباییدوستی ربطی ندارد. درست است که ما انسانیم و قشنگیها را دوست داریم، اما نباید اغراق کنیم. خودمان میتوانیم مبتکر یک پوشش قشنگ و مناسب باشیم نه تابع آن. من در این مورد والدین را هم مسئول میدانم. والدین باید خانواده را درمقابل آسیبها و تهاجمات غربزدگی و شرقزدگی حراست کنند. در غرب خانواده مفهومی ندارد، اما فرهنگ اسلامی ما چیز دیگری است. ما همیشه برای خانواده ارزش قائل بودهایم و این از هویت ایرانی ـ اسلامیمان جداناشدنی است.
شما برای خانواده ارزش فراوانی قائلید؟
بله. من اعتقاد دارم اگر خانواده مضمحل شود جامعه مضمحل میشود، ایمان مضمحل میشود، اقتصاد مضمحل میشود و عواطف و وطنپرستی و احساسات عاشقانه از بین میرود.
شما صاحب دو پسر و یک دختر هستید. بفرمایید چندتا از آنها ازدواج کرده اند و رابطه شما با آنها چگونه است؟
پسر بزرگم امیریل و دخترم یلدا ازدواج کردهاند. رابطه ما باعروس و داماد عالیست. عروسم از همان جایگاه دخترم برخوردار است و دامادم هم درحد پسرم برایم ارزشمند است.
چگونه موفق شدهاید چنین ارتباط خوبی را در خانواده برقرار کنید؟
من در زندگی برای ادب، احترام زیادی قائلم و همواره به فرزندانم میگویم تا زمانی که ادب را رعایت کنند شیرازه زندگیشان را حفظ کردهاند، اما از لحظهای که ادب از بین برود دیگر فاتحه زندگی خوانده است. پدر من بیرجندی بود. بیرجندیها کلمه «تو» ندارند و همیشه از واژه «شما» استفاده میکنند. پدر من هیچوقت به مادرم تو نگفت و همیشه او را شما صدا میزد. این رمز موفقیت زندگی خانوادگیاش بود.
نظرتان راجع به فرهنگ آپارتماننشینی ما ایرانیها چیست؟
من آپارتماننشینم و اعتقاد دارم ما از این فرهنگ عقبیم. مثل دمکراسی است که باید آن را بیاموزیم و هنوز نیاموختهایم. در آپارتمان باید فرهنگی اجتماعی را پیاده کنیم و همه برای حقوق یکدیگر ارزش قائل شویم.
سریال ستایش از مجموعههای پربیننده بود. چه نظری راجع به نقش منفی که خودتان ایفا کردید، دارید؟
من نقش منفی بازی نکردهام. بعضیها میگویند حشمت فردوس سریال ستایش منفی است، اما من این را قبول ندارم. او یک بازاری لات است، اما اهل خوشگذرانی و انجام کارهای حرام نیست. درست است که فرزند پسر دوست دارد، اما این هم برای فردی در شخصیت او کاملا طبیعی است.
خودتان هم پسردوستید؟
نه. من هردو را دوست دارم، اما حقیقتش جانم برای دختر نازنینم یلدا در میرود. من اعتقاد دارم دختر ادامهدهنده این سیاره است و باید طوری رشد کند و بزرگ شود که بتواند آرامشی را که قرآن میگوید، وارد خانوادهاش کند. ما نباید او را به نحوی عصبی و تحت فشار باربیاوریم که در زندگی متاهلیاش دچار مشکل شود.
شما در سریال چهل سرباز نقش رستم را بازی کردید. نظرتان راجع به این نقش وبه طورکلی رستم و شاهنامه چیست؟
من شاهنامه را خیلی دوست دارم و آن را به خوبی میشناسم، زیرا بیش از بیست سال روی آن کارکردهام. در دوران دانشجویی نمایشنامهای راجع به مرگ رستم نوشتهام. دوسه سال پیش نمایشنامهای به نام شغاد چاپ کردم. همان برادر ناتنی رستم که او را کشت. دلم میخواست آن سریال بهتر از این از آب دربیاید، اما درهرصورت نقش رستم یکی از رویاهایی بود که داشتم و تعبیر شد. من عاشق بازی کردن سه نقش بودم: رستم، امیرکبیر و مالک اشتر و خوشحالم که هرسه آنها را ایفا کردهام روی نقشهایی که بازی میکنم حساسیت زیادی دارم و حتی در محتاجترین روزگار زندگیام هم نقشی را نپذیرفتهام که مورد قبولم نباشد.
رابطهتان با شعرا چگونه است؟
اول از همه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی و همه را ریزهخوار سفره او میدانم، اما ما شعرای بزرگ زیاد داشتهایم؛ حافظ، سعدی، باباطاهر، عطار نیشابوری، خیام، ناصرخسرو و بقیه که هرکدام برای خود یک قله دماوندند و در نوع خود ارزشی بیهمتا دارند. سعدی و حافظ معلمان اندیشه من و فردوسی معلم رفتار من است. آنچه سعدی و حافظ در شعر میگویند در داستانهای فردوسی آمده است.
مولوی را مرشد خود میدانم. شعرای جدید مانند اخوان ثالث، شفیعی کدکنی، پروین اعتصامی و دیگران را هم خیلی دوست دارم. براستی زبان ما درمقابل شعر ایرانی قاصر است. فرهنگ ما فرهنگ کیفیت است نه کمیت. غرب وحشی ما را تحریم کمیتی میکند و به خیال خود مردم ما را مجبور به کمتر خوردن گوشت و کره میکند درحالی که فرهنگ اسلامی ما به کیفیت اهمیت میدهد. ما یک عاشورا داریم که در آن 72 نفر روبهروی 30هزار نفر میایستد چون آن 72نفر کیفیت دارند هرچند تعدادشان کمتر باشد.
هنرمندان با مردم ارتباطی خاص دارند. در کوچه و خیابان برخورد مردم با شما چگونه است؟
ما هنرمندان مسئولیت بزرگی داریم چون ناخودآگاه الگوی بسیاری هستیم. من از این مسئولیت لذت میبرم، اما آن را هم کاملا سنگین حس میکنم. شعار من این است: عبودیت خداوند، نوکری مردم و خدمت به فرهنگ سرزمینم. من همیشه تلاش میکنم زیر لوای این شعارها باشم.
سختیها و شیرینیهای شغل بازیگری را در چه میدانید؟
تمام سختیها به هنگام انجام کار مربوط میشود، اما وقتی کار تمام میشود و آن فیلم یا سریال را میبینم شیرینترین لحظه است. حقیقتش را بگویم من این را تعبیری از قیامت میدانم. هنگامی که فیلم خودم را تماشا میکنم انگار نامه اعمالم را به دستم دادهاند و دست و پا و بدن من شهادت میدهد که چگونه عملکردی داشتهام.
چه تعبیری از حرفه خود دارید. کدامیک از نقشهایتان را بیشتر دوست دارید؟
راستش همه را مانند فرزندانم دوست دارم، اما بعضی به روحیه، سلیقه و اعتقاداتم نزدیکتر است. همانطور که گفتم به نقشهای رستم، امیرکبیر و مالک اشتر علاقه داشتم. همیشه آرزو میکردم نقش حضرت ابوالفضل را بازی میکردم، اما دیگر سنم از این کار گذشته است. همچنین دوست دارم از شاهنامه قصهای راجع به ایرج و سلم و تور درآورم و بازی کنم.
از سریالهای قدیمی ایرانی به کدامیک بیشتر علاقه دارید؟
اول سریال دایی جان ناپلئون از آقای تقوایی و بعد از آن سریال هزاردستان از کارگردان ایرانی دوست ما شادروان آقای حاتمی. سربداران و ابنسینا هم مورد علاقه من بودند. در سریالهای جدیدتر هم امام علی را بسیار دوست داشتم و اعتقاد دارم دومی ندارد. تبریز در مه هم منهای برخی ایراداتش مورد علاقه من است. فیلم ناخداخورشید را خیلی دوست داشتم، اما سریالهای طنز جدید چندان باب پسندم نیست.
اهل صرفهجویی هستید؟
صرفهجویی یعنی پول نپرداختن بابت چیزهای غیرضروری. چرا عدهای پول فراوانی میبرند تا ترکیه را ببینند درحالی که میتوانند کمتر از آن را خرج ایرانگردی کنند. هم لذت بیشتری میبرند و هم آن پول را به هموطنشان رساندهاند نه به مردم ترکیه.
معلوم شد بشدت اهل سفر در ایران هستید؛ کدام شهرها را بیش از بقیه دوست دارید؟
همه جای ایران سرای من است. من عاشق ذره ذره خاک این مملکتم. از کویرش تا جنگلش، از بندرش تا کوههایش، اما بیش از همه عاشق کویرش هستم. من در بم فیلم جستوجوگر و مسافر ری را بازی کردم. در آنجا دیدم که نخل و درخت پرتقال درکنار هم رشد کردهاند. در کجای دنیا این صحنه را میبینی بجز ایران؟
آیا در انجام کارهای منزل کمک میکنید؟
بله، هرجا که احساس کنم به من احتیاج است، کمک میکنم. خرید را خودم انجام میدهم و به بودن در میان مردم علاقه دارم. عاشقانه در صف نانوایی، قصابی و ترهبار میایستم.
اهل رفت و آمدهای خانوادگی هستید؟
بله، درحد معقول رفت و آمد دارم، من اهل تشریفات نیستم و همه چیز را ساده برگزار میکنم.
نظرتان راجع به سادهزیستی چیست؟
عاشق سادهزیستیام، چون به نظر من پیچیدهترین چیزها در همین سادگیها نهفته است. آب ساده است، اما درعین حال پیچیدهترین پدیدهها محسوب میشود.
به موسیقی علاقه دارید؟
موسیقی را دوست دارم و به هر آهنگی در هر سبک خوب خوانده شود علاقه دارم. تقلید را دوست ندارم و از آهنگهایی که برای فریبکاری خوانده شده باشد بدم میآید. درمیان خوانندگان همایون شجریان، محمد نوری، علیرضا قربانی، سالار عقیلی و دیگر دوستان را دوست دارم.
اوقات فراغتتان را چگونه میگذرانید؟
فیلم نگاه میکنم و کتاب میخوانم.
برای دوران سالمندی برنامهای دارید؟
(با خنده) الان دوران سالمندی است، اما اگر منظورتان دوران بازنشستگی است بهترین چیز را همان تماشای فیلم و مطالعه کتاب میدانم، زیرا به نظر من هر حلقه فیلم یک داستان زندگی است.
کلام آخرتان برای هموطنان و خوانندگان جامجم وچاردیواری؟
عاشق آنها هستم و بشدت دوستشان دارم. به جامجم هم میگویم سالها دل طلب جامجم از ما میکرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. برای هموطنانم بهترین آرزوها را دارم.
منبع : چار دیواری جام جم