محمد رضا جانب اللهی
فیروزآبادی
در این روز، امام حسین بعد از نماز صبح، با اصحابش صحبت کرد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: خواست خدا این است که امروز من و شما کشته شویم بنابر این شما را سفارش می کنم که صبر و استقامت را پیشه خود کنید و با دشمنان خدا مبارزه کنید.
لشکر عمر سعد با 30 هزار سرباز در حالی که نمایش قدرت می دادند به نزدیکی خیمه های امام حسین(ع) آمدند.
امام حسین (ع) زهیر ابن قین را در میمنه (سمت راست لشکر)، حبیب ابن مظاهر را در میسره (سمت چپ لشکر) و خود و اهل بیتش در میان لشکرقرار گرفتند و پرچم را به برادرش عباس (ع) سپرد. در اطراف خیمه ها خندق حفر شده و شعله های آتش از آن زبانه می کشید. شمر با دیدن آتش، با صدای بلند خطاب به امام (ع) گفت : ای حسین (ع)! پیش از آتش روز قیامت، برای خودت آتش فراهم کرده ای؟ امام حسین(ع) از اصحاب پرسید: او کیست؟ گفتند: احتمالاً شمر ابن ذی الجوشن است. حضرت فرمود: «ای پسر بزچران! تو برای سوختن در آتش، سزاوارتر از من هستی»
مسلم ابن عوسجه خواست تیری به سوی شمر پرتاب کند اما امام مانع شد و فرمود: «دوست ندارم آغازگر جنگ باشیم»
امام پس از دعا به درگاه پروردگار عالمیان، مرکبش را طلبید و به قصد ارشاد، به نزدیک لشکر دشمن رفت و با آنها صحبت کرد و بعد، ادامه داد: ای شبث ربعی! ای حجار ابن ابجر! ای قیس ابن اشعث و ای یزید ابن حارث! آیا شما نبودید که به من نامه نوشتید و گفتید: نزد ما بیا که میوه ها رسیده اند و درخت ها روئیده و سبز شده اند و اینجا لشکری گوش به فرمان، در انتظار تو هستند؟ آنها گفتند: ما چنین نامه ای ننوشته ایم!! حضرت فرمود : «سبحان الله! به خدا قسم که نوشته بودید» بعد امام ادامه داد: « ای مردم! اگر از من بیزار هستید، بگذارید از اینجا بروم و در جای امنی پناه ببرم» اما لشکر دشمن به سوی سپاه امام حمله کردند. عبدالله ابن حوزه تمیمی از میان آنها فریاد زد : حسین کجاست؟ وقتی سه بار این سؤال را کرد، اصحاب امام حسین (ع) گفتند : حسین (ع) اینجاست، از او چه می خواهی؟ گفت : حسین! به تو بشارت می دهم که در آتش جهنم خواهی رفت. امام حسین(ع) فرمود: دروغ گفتی! من نزد خدای غفور و کریم و مطاع و شفیع خواهم رفت. تو کیستی؟ گفت : من ابن حوزه هستم. امام حسین (ع) دست دعا را به نزد پروردگار بلند کرد و گفت : «خدایا او را در آتش بینداز» ابن حوزه با شنیدن این دعا، عصبانی شد. اسبش را پی کرد تا به سوی امام حسین(ع) که در آن سوی خندق بود برود اما از اسبش افتاد و پایش در رکاب اسب گیر کرد. اسب همانطور که می دوید او را هم با خود می کشاند و به سنگ و بوته ها می زد و در نهایت به آتش خندق انداخت. امام به خاطر استجابت دعایش، سجده شکر کرد. موارد دیگری از دعاهای امام در میدان کارزار که مورد اجابت قرار گرفت، گزارش شده است.
بار دیگر امام حسین(ع) بر اسبش سوار شد و در حالی که قرآنی را بالای سر گرفته بود به نزدیک لشکر عمر سعد رفت و خطاب به آنها فرمود «بیائید بر اساس احکام قرآن و سیره جدم رسول خدا قضاوت کنیم» و بعد با هدف اقرار گرفتن از کوفیان گفت : آیا مرا به عنوان فرزند پیامبر می شناسید؟ آیا قبول دارید شمشیر، زره و عمامه پیامبر در اختیار من است؟ پس از اینکه حاضرین، تأئید کردند پرسید: به چه دلیل می خواهید مرا بکشید؟ گفتند : بخاطر اطاعت از دستور عبیدالله ابن زیاد!!!
پس از گفتگوهای زیاد امام و یارانش که با لشکریان اعداء رد و بدل شد. عمر سعد به طرف سپاه امام حسین(ع)آمد و تیری پرتاب کرد و رو به لشکرش کرد و گفت: همه شما نزد امیر، شهادت بدهید که من اولین کسی بودم که به طرف حسین(ع) تیر پرتاب کردم. اصحاب امام حسین (ع) نیز حمله را آغاز کردند. و پس از اینکه شمار زیادی از نفرات دشمن را به درک واصل می کردند خود به شهادت می رسیدند. ابوثمامه صائدی به خورشید، نگاهی کرد و پس از اینکه متوجه شد ظهر شده به امام حسین (ع) عرض کرد: فدایت شوم! دشمن به شما نزدیک شده است و من به یقین، پیش از شما کشته خواهم شد اما دوست دارم وقتی خدا را ملاقات می کنم نمازم را به جا آورده باشم امام (ع) نگاهی به آسمان کرد و فرمود : نماز را به یاد ما انداختی خدا تو را در زمره نمازگزارانی که ذاکر خدا هستند قرار دهد . از آنها بخواه تا به ما مهلت دهند نمازمان را بخوانیم. امام و یارانش نماز ظهر عاشورا را بصورت جماعت برگزار کردند و بعد، اصحاب امام (ع) پس از گرفتن اجازه از امام، به مصاف با دشمن می رفتند و یک به یک به شهادت می رسیدند تا اینکه نوبت به اهل بیت (ع) رسید. حضرت علی اکبر(ع)، عبدالله ابن مسلم، خاندان ابوطالب، قاسم ابن الحسن و برادرش، برادران حضرت ابوالفضل(ع) و خود حضرت عباس(ع) از جمله اهل بیت(ع) بودند که پس از جنگ نمایان با دشمن، به شهادت رسیدند.
امام حسین(ع) که دید دیگر کسی نمانده است تا او را یاری کند با صدای بلند فریاد زد: آیا مدافعی برای ناموس رسول خدا پیدا می شود؟ آیا یکتا پرستی وجود دارد که از خدا بترسد و به ما کمک کند؟
امام(ع) کودک شیرخوارش را به طرف لشکر عمر سعد برد و برای او آب طلب کرد اما حرمله ابن کاهل اسدی تیری به سوی او رها کرد و او را به شهادت رساند.
امام با اهل حرم وداع کرد و برای آخرین بار به سوی میدان رفت و پس از مقابله با لشکریان دشمن که با تیر و شمشیر و نیزه و حتی سنگ به مصاف با او می پرداختند به شهادت رسید. نقل است اسب امام حسین(ع) به دور امام (ع) می گردید. پیشانی اش را به خون حضرت آغشته کرد. عمر سعد فریاد زد : این اسب از اسب های رسول الله است. آن را محاصره کردند تا به غنیمت بگیرند اما اسب، با لگد آنها را می زد. گفته شده است این اسب، چهل نفر از افراد دشمن و 10 رأس اسب آنان را از پای در آورد. آنگاه به طرف خیمه گاه رفت در حالی که شیهه می کشید. همین که زنها دیدند اسب امام، سر به زیر انداخته و زینش واژگون شده است با موهای پریشان از خیمه ها بیرون آمدند. به صورت خود سیلی می زدند و ناله و شیون می کردند و با همان حال، به سوی قتلگاه حرکت کردند……
منابع :
کامل الزیارات
مقتل خوارزمی
تاریخ طبری
ارشاد مفید
مجمع الزواید
کامل ابن اثیر
تذکره الخواص
خطط مقریزی
لهوف
امالی صدوق
مقتل الحسین